کد مطلب:164607 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:105

در وقایع مبکیه که از زمان حرکت آن جناب تا کربلا واقع شد
و در آن چند امر است:

امر اول: صدوق در امالی فرموده است كه:

عبدالله بن عمر شنید كه آن جناب بیرون آمد، پس بر راحله ی خود سوار شد و به شتاب آمد تا به آن حضرت ملحق شد در بعضی از منازل. و عرض كرد كه: اراده ی كجا داری، ای پسر پیغمبر؟ آن جناب فرمود كه: به عراق می روم. عبدالله عرض كرد كه: آرام بگیر وبه سوی حرم جد خود برگرد. آن جناب ابا كرد. چون ابن عمر از برگرداندن آن حضرت مایوس شد عرض كرد كه: یا ابا عبدالله! برهنه كن آن مكانی از بدن تو را كه پیغمبر خدا می بوسید. پس آن حضرت ناف مباركش را گشود. پس ابن عمر سه دفعه آن موضع را بوسید و گریست و گفت: تو را به خدا سپردم، ای ابا عبدالله! پس به دستی كه تو خواهی كشته شد. در همین راهی كه می روی [1] .

بنابر روایت ملهوف از جمله ی وقایع مبكیه این كه: جناب شهادت مآب در هنگام خروج به سوی عراق ایستاده خطبه ای فرمودند در شرح زیارت جامعه شیخ احمد احسائی بدون خطبه باقی فقرات را روایت داشته به اندك اختلاف در نسخ و ذكر كرد كه آن جناب این كلمات را به عبدالله بن عمر خطاب فرمود و چون این كلمات معجز آیات در غایت فصاحت و بلاغت و براعت و جزالت و سلاست و ملاحت و بهائت محبان را دلسوز و اكباد شیعیان را جانسوز بود فلذا عین عبارت را ذكر نمودم با ملخص معنی قال - علیه السلام -: الحمد لله و ما شآء الله و لا قوة الا بالله و صلی الله علی رسوله خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق


یعقوب الی یوسف و خبر مصرع انا لاقیه كانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و كربلا فیملأن منی اكراشا جوفا و اجربة سغبا لا محیص عن یوم خط بالقلم رضی الله رضانا اهل البیت نصبر علی بلائه و یوفینا اجور الصابرین لن یشذ عن رسول الله لحمته بل هی مجموعة له فی حضیرة القدس تقربهم عینه و ینجزبهم وعده من كان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله فلیرتحل معنا فانی راحل مصبحا انشاء الله تعالی.

و در بعضی از نسخ خیر می باشند بیاء مثناه تحتانیة بنا بر اول خبر داده شد بنا بر ثانی اختیار گردیده شد فتامل و مصرع مكان خاك افتادن و قوله كانی تبلیغ است كه بلفظ كان اداء فرمود مانند قوله تعالی: (یكاد زیتها یضیئی)

[2] و قوله تعالی:(طلعها انه رؤس الشیاطین) [3] و قوله تعالی:(یكاد البرق یخطف ابصارهم) [4] و این كلامی است در غایت فصاحت و ملاحت و اوصال به معنی مفاصل است و عسلان بضم عین بمعنی گرگها است. فلوات بمعنی بیابانها است و محتمل است كه عسلان به معنی عسل باشد الذئب عسلانا باشد یعنی مضطرب شد گرگ در دویدنش. اكراشا جمع كرش است بر وزن كتف و آن در حیوانات به منزله ی معده است برای انسان. و اجربه جمع جراب است یعنی انبان. و در بعضی از نسخ اجوفه وارد است جمع جوف و آن بدل است برای اكراشا. و محیص به معنی چاره است. و نواویس و كربلا اسم دو موضع می باشند [5] .

پس معنی آن خواهد بود كه شدت عداوت دشمنان كه حریص در اكل باشند و گمانشان اینكه سیر نمی شوند و لحمه به معنی قرابت كه سیزده معصوم دیگر باشند و یا


به معنی پارچه ی گوشت و یا به معنی پوست باشد یعنی آن خویشان به منزله ی پوست تن پیغمبرند و حاصل معنی بر وجه اختصار آنكه حمد برای خداست و هر چه خواست واقع است و خط كشید مرگ بر بنی آدم مانند خط كشیدن قلاده ای كه جوانان بر گردن ایشان بندند و چه قدری مرا مشتاق ساخت بسوی گذشتگان من مانند شوق یعقوب به یوسف و خبر داده شد آن خوابگاهی كه من او را ملاقات می كنم گویا می بینم كه مفاصل مرا كه قطع می كنند گرگان بیابانها میان نواویس و كربلا پس پر می كنند شكمهای خود را و انبان خود را از شدت گرسنگی چاره نیست از روزی كه به قلم خط كشیده شد رضای خدا رضای ما اهل بیت است صبر می نمائیم بر بلای خدا و باز می دهد مزدهای صبر كنندگان را و قطع نمی شود گوشت پیغمبر بلكه جمع می شوند در نزد او در بهشت تا چشم پیغمبری به آنها روشن شود و وعده خود را خدا انجاز كند و هر كه جانش را به ما بذل كند و توطین كند نفس خود را بر ملاقات خدا پس با ما كوچ كند كه من صباح كوچ كننده ام انشاء الله تعالی.

امر دوم: بنا بر روایت ارشاد:

چون امام حسین به منزل حاجز رسید قیس بن مسهر صیداوی و بعضی، عبدالله بن یقطر گفته اند كه برادر رضاعی آن حضرت بود به سوی اهل كوفه فرستاد [6] .

بنا بر روایت لهوف:

كتابتی به سلیمان بن صرد و مسیب و رفاعة و جماعتی از شیعه نوشت [7] .

بنا بر روایت ارشاد:


آن جناب به احوال مسلم بن عقیل آگاهی نداشت. حاصل مراسله این كه من آمده ام و شنیدم كه به مسلم بن عقیل اطاعت كردید؛ ثابت قدم باشید. خدا شما را ثواب دهد. پس قیس آن كتاب را برد چون به قادسیه رسید حصین بن نمیر او را گرفت كه آن كتاب را از او بگیرد [8] .

بنا بر روایت لهوف:

قیس آن كاغذ را جائید [جوید] و درید، پس او را به نزد ابن زیاد بردند. آن حرامزاده از او پرسید كه: تو كیستی؟ گفت: من مردی هستم از شیعه ی علی بن ابی طالب و پسرش. گفت: پس چرا كتاب را دریدی؟ گفت: تا تو ندانی كه در آن كتاب چیست. گفت: آن كتاب از كه بود و به سوی كه فرستاده شد بود؟ گفت: از حسین به جماعتی از اهل كوفه، كه اسامی ایشان را نمی دانم. پس ابن زیاد در غضب شد و گفت كه: تو از من جدا نخواهی شد تا اسامی آنها را بگوئی و یا بر بالای منبر بروی و حسین و پدر و برادرش را لعنت كنی و الا تو را پاره پاره می كنم. قیس گفت: اما اسامی قوم، پس آن را نمی گویم. و اما لعنت را؛ پس به جا می آورم. و به منبر بالا رفته و حمد خدا و ثنا نمود و صلوات بر پیغمبر و علی و دو فرزندش فرستاد. پس لعنت كرد ابن زیاد و برادرش و پدرش را؛ و لعن كرد جبارین بنی امیه را تا آخر ایشان پس از آن گفت: ایها الناس. [9] .

بنا بر روایت ارشاد:

این حسین بن علی بهترین خلق خدا، پسر فاطمه، دختر پیغمبر، است و من رسول او هستم به سوی شما [10] .


بنا بر روایت منتخب:

من او را در منزل حاجز گذاشتم پس اجابت كنید او را [11] .

بنا بر روایت ارشاد:

پس از آن لعن كرد ابن زیاد و پدرش را و بر علی بن ابی طالب استغفار كرد [12] .

بنا بر روایت لهوف:

به ابن زیاد خبر دادند. امر كرد كه او را از بالای قصر بر زمین انداختند. پس وفات یافت و به درجه ی شهادت رسید [13] .

بنا بر روایت ارشاد:

باز و بسته بر زمین انداختند پس استخوانهای آن بزرگوار شكست و به او رمقی بود كه عبدالملك بن عمیر ملعون او را ذبح كرد، به او عیب زدند. گفت خواستم او را راحت دهم [14] .

بنا بر روایت لهوف:

چون خبر شهادت آن بزرگوار به حضرت امام حسین رسید، گریست و این دعا خواند: اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندك منزلا كریما و اجمع بیننا و بینهم فی مستقر رحمتك انك علی كل شی ء قدیر. بار خدایا! بگردان برای ما و شیعیان ما در نزد تو منزل گرامی و جمع بفرما میان ما و ایشان در جوار رحمت خود، به


درستی كه تو بر هر چیز قدرت دارنده ی [ای].

امر سوم: جمعی از ارباب مقاتل معتبره مانند صاحب «معدن البكاء» و غیر او گفته اند كه:

جماعتی از بنی فرازه و بنی بجله گفتند كه: ما به همراه زهیر بن قین بجلی از مكه می آمدیم، پس با حسین هم سفر بودیم و چیزی دشمن تر به سوی ما نبود از این كه با حسین هم منزل شویم. پس ناگاه در یك منزلی ناچار شدیم كه با آن جناب در یك منزل فرود آمدیم. و حسین در جانبی فرود آمد و ما در جانب دیگر. پس ما نشسته و مشغول به خوردن طعام بودیم كه رسولی از جانب حسین آمد و بر ما سلام كرد و داخل شد و گفت: ای زهیر بن قین! مرا حضرت ابی عبدالله حسین به سوی تو فرستاده كه به نزد او آئی. پس هر انسانی از ما انداخت آنچه از لقمه [ای] كه در دست، بود به نحوی كه گویا بر سرهای ما مرغ ایستاده.

بنا بر ملهوف:

زوجه زهیر كه دیلم بنت عمر و باشد گفت: سبحان الله! آیا پسر پیغمبر به سوی تو می فرستد و تو به نزد او نمی روی؟ آیا چه شود كه به نزد او روی و كلام او را بشنوی؟! پس زهیر به خدمت آن جناب رسید، پس درنگ نكرد كه آمد و حال این كه با نهایت بشاشت بود و روی او می درخشید. پس امر كرد كه خیمه و متاع و احمال و اثقال او را به جانب امام حسین بردند. و به زوجه اش گفت كه: من تو را طلاق دادم و دوست ندارم كه به سبب من مكروهی به تو رسد و من عزم بر صحبت حسین كردم تا جان خود را فدای جان او سازم. پس اموال زوجه اش را به او داد و او را تسلیم بعضی از بنی اعمامش نمود كه او را به خویشانش برساند. پس آن زن برخاست و گریست و او را وداع كرد و گفت: خدا كار تو را به خیر بیاورد. از تو سؤال می كنم كه در روز قیامت در نزد جدت


حسین مرا فراموش نكنی. پس زهیر به اصحابش گفت كه هر كه دوست دارد كه با من رفاقت كند و الا پس این آخر عهد من است [15] .

بنا بر روایت ارشاد:

گفت كه: خبری برای شما نقل می كنم كه ما به جنگ بحر رفته بودیم و خدای ما را فتح كرامت فرمود، و غنایم بسیار تحصیل كردیم. پس سلمان فارسی رضی الله به ما گفت كه: آیا خوشحال شدید به آنچه خدا از فتح و غنایم به شما كرامت فرمود؟ گفتم: بلی. فرمود: و در زمانی كه دریافتید سید شباب آل محمد را پس فرح و خوشحالی شما زیاده خواهد بود به سبب قتال شما به همراه او از این غنایم كه تحصی كردید پس من شما را به امانت به خدا می سپارم. پس از آن به همراه حسین بود تا شهید شد [16] .

امر چهارم: بنا بر روایت منتخب:

حضرت امام حسین - علیه السلام - چون به منزل سوقه رسید به گوشه ی [ای] دور از مردم نشست. ناگاه مردی از كوفه آمد پس آن جناب از اخبار كوفه از او سؤال نمود آن مرد عرض كرد كه: ای آقای من! بیرون نیامدم از كوفه تا این كه دیدم كه مسلم و هانی كشته شده بودند و سرهای ایشان را برای یزید فرستادند. پس آن حضرت فرمود: (انا لله و انا الیه راجعون) [17] . و آن مرد رفت. و هیچ یك از اصحاب ندانستند. و مسلم را دختری بود یازده ساله كه به همراه امام حسین بود. پس چون آن جناب از مجلس برخاست و به خیمه رفت و دختر مسلم را عزت كرد و در نزدیك خود منزل داد. آن دختر احساس شر نمود زیرا كه حسین بر سر و پیشانیش دست كشید، چنان كه به یتیمان می كنند. پس


گفت: ای عم (ظاهرا ای خال باشد زیرا كه ظاهرا آن دختر همشیره زاده ی آن جناب بود. و همچنین آن جناب دست بر سرش كشید دلالت دارد بر اینكه از محارم آن جناب بود. اگر چه عم هم خالی از مناسبت نیست). مجملا من ندیدم تو را كه پیش از امروز با من چنین كرده باشی! و من گمان می كنم كه پدرم شهید شده باشد. پس حضرت امام حسین نتوانست كه مالك گریه اش شود، گریست و فرمود: ای دخترك من! من پدر توام و دخترانم خواهران تواند. پس آن دختر فریاد زد و گریست و وایلا گفت. پس اولاد مسلم بن عقیل شنیدند و گریستند، گریستن شدیدی. و عمایم خویش را بر زمین انداختند. چون امام حسین فكر كرد این حالت را و قتل مسلم را و این كه اهل كوفه آنان بودند كه امیرالمؤمنین را كشتند و امام حسن راغارت كردند و خنجر به ران آن جناب زدند، پس گریست، گریستن شدیدی تا این كه ریش مبارك او تر شد [18] .

امر پنجم: ارباب مقاتل معتبره نوشته اند كه:

بعد از ورود حر، امام حسین به اصحاب فرمود كه: هیچ یك از شما هست كه راه را بر غیر جاده بداند؟ طرماح بن عدی بن حاتم طائی عرض كرد كه: ای پسر پیغمبر! من می دانم - و طرماح بنا بر بعضی از روایات جهاد كرد تا این كه از كثرت جراحات بیهوش شد. چون به هوش آمد دید كه آن حضرت شهید شده است. پس حربه ی [ای] برداشت دوباره جهاد كرد تا شهید شد و طرماح - به كسر طاء و راه مهملتین است با تشدید میم - مجملا طرماح در پیش افتاد و آن جناب و اصحاب در پشت سر او روان شدند. پس طرماح این رجز را می خواند.

می خواند:



یا ناقتی لا تجزعی من زجری

و امضی بنا قبل طلوع الفجر



بخیر فتیان و خیر سفر

آل رسول الله آل الفخر






السادة البیض الوجوه الزهر

الطاعنین بالرماح السمر



الضاربین بالسیوف البتر

حتی تجلی بكریم الفخر



الماجد الجد رحیب الصدر

أثا به الله لخیر أمر



عمره الله بقاء الدهر

یا مالك النفع معا و الضر



أید حسینا سیدی بالنصر



ابن امیرالمؤمنین الطهر

و ابن الشفیع فی غداة الحشر



علی الطغاة من بقایا الكفر

علی اللعینین سلیلی صخر



یزید لازال حلیف الخمر

و ابن زیاد عهر بن العهر



ای شتر من! جزع منمای از زجر دادن من تو را و پیش از طلوع صبح ما را برسان. با بهترین جوانان و بهترین سفر كه آل پیغمبر و آل افتخارند. سادات سفید ردی درخشنده اند كه نیزه زنندگانند به نیزهای گندم گون - و سمر جمع اسمر است به معنی نیزه. بنابر این وصف رماح به سمر از بابت تاكید می شود؛ و اگر به معنی گندم گون باشد، درست در می آید. چه غالبا رنگ نیزه گندم گون است. زنندگان به شمشیرهای نفوذ كننده اند. تا این كه متجلی شد به فخر گرامی. و ضمیر تجلی ظاهرا به خیر فتیان راجع است. بزرگوار است جد آن جناب كه فراخ سینه است. و این كنایه از وفور كثرت علم و حلم و سخا است. ثواب دهد خدا او را برای بهترین امر. عمر دهد خدا او را تا روزگار باقی است. ای مالك منفعت و مضرت با هم قوت ده حسین آقای مرا به غالب شدن. آن حسین كه پسر امیرالمؤمنین است كه پاك است و پسر شفیع فردای قیامت است. یاری ده حسین را بر ظالمان از بقایای كفر بر آن دو لعین كه از سلاحه ی صخر بن حرب بن امیه اند. یاری ده او را بر یزید كه همیشه شراب خوار است و پسر زیاد كه ولد الزنا است. [19] .


امر ششم: بنا بر روایت منتخب:

چون موكب شهادت كوكب حضرت امام حسین به كربلا رسید، آن اسبی كه امام حسین بر آن سوار بود ایستاد. هر چه او را ترغیب بر حركت كردند حركت ننمود و یك گام برنداشت. پس، از آن اسب فرود آمد و بر اسب دیگر سوار شد. او نیز قدم برنداشت. [20] .

بنا بر روایت ابی مخنف:

به همین نحو تا بر شش اسب سوار شد و هیچ یك گام برنداشتند چون آن جناب چنان دید فرمود: ای قوم! این زمین را چه نام است؟ گفتند كه: آن را زمین غاضریات می نامند. فرمود: آیا اسم دیگری هم دارد؟ گفتند كه آن را نینوا می گویند. فرمود: آیا اسم دیگر دارد؟ گفتند كه: آن را شاطی الفرات می گویند. فرمود: آیا اسم دیگری دارد؟ گفتند كه: آن را زمین كربلا می گویند. پس آن جناب آهی كشید و گریست، گریستن شدیدی. و فرمود: قسم به خدا كه این زمین كربلا است. و زمین كرب و بلا است. پس از آن فرمود كه: بایستید و از این مكان نروید. پس در این جا قسم به خدا مكان خواباندن شتران ما است، قسم به خدا كه در این جا مكان ریختن خونهای ما است، قسم به خدا كه در این جا حرم ما را به اسیری می برند، و در این جا قسم به خدا كه مردان ما كشته می شوند، و در این جا قسم به خدا كه مان قبرهای ما است، و در این جا قسم به خدا كه مكان حشر و نشر ما است. و در این جا وعده داد مرا جدم رسول خدا، و قول آن حضرت خلاف ندارد. پس از اسب به زیر آمد [21] .



[1] امالي الصدوق:131.

[2] نور 35:24.

[3] صافات 65:37.

[4] بقره20:2.

[5] الملهوف:126.

[6] الارشاد 70:2.

[7] الملهوف:135.

[8] الارشاد 70:2 و 71.

[9] الملهوف:135 و 136.

[10] الارشاد 71:2.

[11] منتخب الطريحي:437.

[12] الارشاد 71:2.

[13] الملهوف:136.

[14] الارشاد 71:2.

[15] الملهوف:133.

[16] الارشاد 73:2.

[17] بقره 165:2.

[18] منتخب الطريحي:372.

[19] بنگريد به: بحارالانوار 378:44 و 379.

[20] منتخب الطريحي:439.

[21] مقتل ابومخنف :48 و 49.